در دوران بزرگسالی ممکن است در برخی از حوزههای زندگیتان، احساس ناامنی کنید. شما اعتماد به نفس ندارید. در برخی از حوزههای زندگی (مثل روابط طرحواره درمانگر صمیمی، محیطهای اجتماعی یا محیط کاری) پایتان میلنگد و نمیتوانید با سرانگشت تدبیر، گره از مشکلات باز کنید. در این حوزهها خودتان را حقیرتر از دیگران تصور میکنید. به انتقاد، سخت حساس هستید. چالش در زندگی، شما را به شدّت مضطرب میکند. ممکن است چالشگریزی را پیشه کنید یا چالشها را ماستمالی کنید.
دو تا از تلههای مربوط به نیاز عزت نفس عبارتند از: نقص / شرم و شکست. این دو تله مطابق با احساس بیارزشی در حوزهی شخصی و قلمرو کاری هستند. تلهی زندگی شکست همان احساس بیکفایتی در حوزهی پیشرفت و کار است. فردی که در دام این تله افتاده باشد، احساس میکند همسالانش از وی موفقتر، باهوشتر و بااستعدادتر هستند.
تلهی زندگی نقص / شرم این احساس را در شما دامن میزند که ذاتاً مشکلدار و پر از عیب و ایراد هستید و اگر کسی واقعاً شما را بشناسد، کمتر دوستتان خواهد داشت. تلهی زندگی نقص / شرم اغلب با تلههای دیگر همراه میشود. از چهار بیماری که در فصل اول به آن اشاره کردیم، دو نفرشان – دانیل و دیوید – علاوه بر تلههای زندگی اصلی در دام تلهی زندگی نقص / شرم نیز افتاده بودند.
کودکانی که تجربهی بدرفتاری و سوءاستفاده شدگی را پشت سر گذاشته باشند، همیشه خودشان را سرزنش میکنند. این کودکان حس میکنند حقشان است که با آنها بدرفتاری شود و افرادی بیارزش، ناپاک و نالایق هستند.
دو تا از تلههای مربوط به نیاز عزت نفس عبارتند از: نقص / شرم و شکست. این دو تله مطابق با احساس بیارزشی در حوزهی شخصی و طرحواره درمانگر قلمرو کاری هستند. تلهی زندگی شکست همان احساس بیکفایتی در حوزهی پیشرفت و کار است. فردی که در دام این تله افتاده باشد، احساس میکند همسالانش از وی موفقتر، باهوشتر و بااستعدادتر هستند.
تلهی زندگی نقص / شرم این احساس را در شما دامن میزند که ذاتاً مشکلدار و پر از عیب و ایراد هستید و اگر کسی واقعاً شما را بشناسد، کمتر دوستتان خواهد داشت. تلهی زندگی نقص / شرم اغلب با تلههای دیگر همراه میشود. از چهار بیماری که در فصل اول به آن اشاره کردیم، دو نفرشان – دانیل و دیوید – علاوه بر تلههای زندگی اصلی در دام تلهی زندگی نقص / شرم نیز افتاده بودند.
کودکانی که تجربهی بدرفتاری و سوءاستفاده شدگی را پشت سر گذاشته باشند، همیشه خودشان را سرزنش میکنند. این کودکان حس میکنند حقشان است که با آنها بدرفتاری شود و افرادی بیارزش، ناپاک و نالایق هستند.
دیوید که روابط عاطفی ناپایداری داشت از درون احساس نقص / شرم میکرد. او با برتریطلبی، فخری و تکبر سعی میکرد که سرپوشی بر این احساس بیارزشی بگذارد. دانیل که فردی مردمدار بود نیز از این مسأله رنج میبرد. بخشی از نادیدهانگاری نیازهایش به این احساس برمیگشت که خودش را آدم بیارزشی میدانست.
در ورای تصویری از کفایت هوشمندانه که افراد تیپ پنج به دنیا ارائه میدهند
احساس کوچکی و درماندگی وجود دارد. گویی احساس میکنند نمیتوانند به قدر
کافی با کسی نشست و برخاست کتند انیاگرام و اینکه نیازهای دیگران میتواند آنها رابه راحتی از پای بیندازد. درنتیجه افراد تیب پنج (پژوهشگر) به دنبال به حداقل رساندن تعاملشان با دیگران و محیط هستند و فکر میکنند برای حفظ امکانات موره نیاز باید به تنهایی دست به کار شونده. این اناگرام احساس حرص و طمع. حالت شکمپارگی افراد
تیپ هفت نیست؟ بلکه اين حدم توانایی باید دست و دل بازی و سخاوتمتدی با
خویشتن فرد به دلیل ترس از عدم بسندگی است. یک نوع دیگر از حرص و
طمعورزی که مخصوص افراد تیپ پنج است: میل برای به خاطر سپردن تجارب و
دانش است. آنها بهصورت بالقوه تلاش میکنند هرگونه اطلاعات ریز و مهمی که به
ذهن شان ميآید را ذخیره کنند. آنها ایناگرام باور دارند که برای احساس اطمینان و توانایی
هرگونه موقعیتهای احتمالی سرانجام به دانش و آگاهی لازم خواهند رسید.
در بهترین حالت
افراد سالم تیپ پنج به هرچیزی با تیزبینی و بصیرت خارق العاده نگاه می کنند.انها با داشتن هوشی موشکافانه ،بسیار هوشیار ،کنجکاو و علاقه مند هستند و موردی نیست که از دید انها دور بماند.این دسته افراد قادر به تمرکز عمیق بوده و اغلب آنچه که دیگران احتمالا نادیده می گیرند یا به آن اعتنا نمی کنند را مورد توجه قرار می دهند.آنها واقعیت را با یک حس کودکانه ی اینیاگرام عجیب کشف می کنند و از یافتن راه های جدید ادراک کردن و انجام امور لذت می برند.تیپ پنج های سالم سوال کردن را دوست دارند و اغلب سوال های آنها درست و به جا است.از یادگیری هرچیز لذت می برند و به وسیله ی دانش هیجان زده می شوند که اغلب منجر به مهارت آنان در برخی زمینه ها می گردد
روند درمان دانیل نشان میدهد که برای حل و فصل مشکلات بایستی از سطح آگاهی از عواطف که در درمان تجربهای رخ میدهد، فراتر رفت. اگرچه امروزه طرحواره درمانگر کار با کودک درون در زمرهی درمانهای تجربهای قرار میگیرد و نقش ارزشمندی در پل زدن بین زمان حال و دوران کودکی دارد، اما بهتنهایی برای رها شدن از تلههای زندگی کافی نیست. بیمارانی که تکنیکهای مبتنی بر بهبود کودک درون را یاد میگیرند، اغلب بعد از جلسات درمان احساس خوبی دارند. اما معمولاً به سرعت به سمت الگوهای قدیمی، دیرپا و آشنا برمیگردند. رویکرد تلهی زندگی با استفاده از تکنیکهای الگوشکنی رفتاری و رویاروسازی به شما کمک میکند تا در سیر درمان پیشرفت کنید.
تحوّلی بنیادین در شناخت درمانی
رویکرد تلهی زندگی در بطن رویکرد شناختدرمانی شکل گرفت و بالیدن آغاز کرد. آرون بک در دههی ۱۹۶۰ میلادی، شناختدرمانی را بنیانگذاری کرد. اما بسیاری از جنبههای رویکرد شناختدرمانی را در رویکرد درمانی خودمان جای دادهایم.
مفروضهی اصلی شناختدرمانی این است که شیوهی تفکر ما دربارهی حوادث زندگی (شناخت) تعیین کنندهی احساس ماست (هیجانها). افراد مبتلا به مشکلات هیجانی تمایل دارند واقعیت را تحریف کنند. برای مثال آیدا از مادرش یاد گرفته بود که کارهای متداول زندگی، مثل سوار شدن مترو، خطرناک است. تلههای زندگی باعث میشوند دیدگاه ما در موقعیتهای خاصی دچار تحریف و دگرگونی دردسرساز شود. این تلهها، حساسیتهای شناختی ما را تحریک میکنند.
تلههای زندگی، چگونگی تفکر، احساس، رفتار و نحوهی ارتباط با دیگران را تعیین میکنند. این تلهها به احساسهای شدیدی مثل عصبانیت، غمگینی و طرحواره درمانگر اضطراب دامن میزنند. حتی زمانی که در زندگی، اوضاع بر وفق مراد است (جایگاه اجتماعی خوب، ازدواج شادکام، روابط خوب با دیگران و موفقیت شغلی) باز هم ممکن است قادر به لذت بردن از زندگی نباشیم.
دیوید: سی و نه سال داشت و در ادارهی بورس کار میکرد. او در کارش موفق بود ولی در دام یکی از تلههای زندگی (محرومیت هیجانی) دست و پا میزد.
دیوید با تنهایی دست و پنجه نرم میکرد. او دچار احساس خلأ و معناباختگی شده بود. احساس می کرد که در چاه عمیقی گرفتار شده است و سخت بیقرار است تا زنی بتواند زندگی پوچ او را معنا بخشد و غنی سازد. هر چند دیوید نمیدانست که این آرزو، محال است و تنهایی، سرنوشت و تقدیر اوست.
دیوید در دوران کودکیاش نیز با همین احساس تنهایی دست به گریبان بود. او هیچ گاه متوجه نشد که پدر و مادرش، سرد و بیمهر بودهاند. والدینش نیازهای عاطفی دیوید را برآورده نکرده بودند. به تدریج تلهی زندگی محرومیت هیجانی در ذهنش نقش بست و در دوران بزرگسالی نیز همان تجارب تلخ دوران کودکی برایش رقم میخورد.
دیوید سالها به این الگوی ارتباطی در درمان نیز ادامه میداد. او نمیتوانست روند درمان خود را با یک درمانگر به انتها برساند، بلکه پس از گذشت چند جلسه، درمان را نیمهکاره رها میکرد و به سراغ درمانگر دیگری میرفت. اگرچه در ابتدا امیدآفرینیهای درمانگران او را دلگرم میکرد، اما پس از گذشت چند جلسه، ناامید و دلسرد میشد. در واقع او هیچ وقت با درمانگرانش رابطهی درست و انسانی برقرار نمیکرد. بلکه دایم برای توجیه خودش به منظور خاتمهی درمان به دنبال عیبجویی از درمانگران بود. با هر شکست درمانی به تدریج این اعتقاد او راسختر میشد که راه گریزی از مشکلاتش ندارد و تنهایی، سرنوشت نهایی اوست.
نیاز جسیکا به رابطهی نزدیک و صمیمی با مادرش باعث شد دستیابی به خودمختاری تحت الشعاع قرار بگیرد و خودمختاریاش تضعیف شود. او نتوانست اعتماد طرحواره درمانگر لازم را در خودش پدید آورد تا بتواند به کاوش در دنیای اطراف بپردازد و از این طریق، توانمندی مراقبت از خودش را کسب کند. برای انجام هر کاری آویزان مادرش بود. به عبارتی مادر جسیکا نیز همین توقع را از فرزندش داشت. زیرا نمیخواست فقدان دیگری در زندگیاش رخ بدهد.
بچههای دیگر در برابر فقدان والدین با خودمختاری بیشتری واکنش نشان می دهند. به دلیل رشد سالم خودمختاری در چنین بچههایی، آنها یاد میگیرند که والدین تا ابدالدهر نمیتوانند عصای دست آنها باشند پس باید زندگی مستقل را بیاموزند و از خودشان مراقبت کنند.
رهاشدگی و روابط صمیمی
اگر شما در دام تلهی زندگی افتاده باشید، روابط عاشقانه شما بهندرت رنگ پایداری و آرامش خواهد دید. به عبارتی شاید بتوانیم این روابط و فراز و نشیب حاکم بر آن را به قطار هوایی در شهر بازی تشبیه کنیم. دلیلش این است که تجربههای شما در این روابط، دایم در مرز فاجعه قرار میگیرد، اما باز هم به حال سابق برمیگردد.
درمانگر: چشمهایتان را ببندید و به احساسی که تجربه میکنید، دقت کنید. احساس خود را به من بازگو کنید.
زمانی که بیماران این تلهی زندگی را میشناسند اغلب دچار همین احساسها میشوند. بهتدریج احساسهای مبهم آنها دربارهی نگرانیهایشان روشنتر خواهد شد.
سوزان خیلی زود متوجه شد که انگار مدار زندگی فعلی او بر گرد رهاشدگی میچرخد و رهاشدگی بر زندگیاش سایه انداخته است. او یازده سال درگیر رابطهای بود که حال و هوای رهاشدگی داشت.
علاوه بر این، سوزان از طریق تمرین تصویر سازی ذهنی نیز متوجهی تلهی زندگی رهاشدگی شد. از او خواستیم که چشمهایش را ببندد و اجازه بدهد تصویری به ذهنش خطور کند که درونمایهی رهاشدگی دارد.
سوزان: خودم را در این تصویر کنار کاناپه میبینم. سعی میکنم توجه مادرم را به خودم جلب کنم، اما انگار نه انگار، او مست و پاتیل افتاده است. نمیتوانم توجهش را به خودم جلب کنم.
سوزان از زمانی که حافظهاش یاری میکرد مادرش را مست دیده بود. زمانی که هفت سال داشت پدرش با خانم دیگری سر و سری پیدا کرد و خانواده را به هوای عشرتطلبی ترک کرد. اگرچه پدرش در اوایل جدا شدن به آنها سر میزد، اما زمانی که همسر جدیدش بچهدار شد بهتدریج از خانواده اولش فاصله گرفت. پدر سوزان در شرایطی بچهها را تنها گذاشت که مادر سوزان به هیچ عنوان توانایی مراقبت و نگهداری از بچهها را نداشت.
سوزان از سوی هر دو والدش رها شده بود. مادرش چون میگسار بود سوزان را به حال خود رها کرده بود و پدرش نیز عملاً دست آنها را توی پوست گردو گذاشته بود. رهاشدگی، واقعیّت اصلی و محوری دوران کودکی سوزان بود.
سوزان بهتدریج متوجه شد که پای تلهی زندگی رهاشدگی به زندگی فعلیاش نیز کشیده شده است. تلهی زندگی رهاشدگی فعّالانه تجارب فعلی زندگی سوزان را سازماندهی و هدایت میکرد. تلهی زندگی، دشمن شما است. قصد داریم دشمن شما را بشناسیم.
۲. درک ریشههای تحوّلی تلهی زندگی. (احساس کردن کودک درون زخمخورده)
دومین مرحله، احساس کردن تلهی زندگی شماست. طرحواره درمانگر در تجارب بالینی خودمان به این نتیجه رسیدهایم که تغییر بدون زنده کردن درد عمیق درون، کاری سخت است. همهی ما راهکارهایی را برای متوقفسازی این درد بلدیم. از بد حادثه، زمانی که جلوی این درد را میگیریم، نمیتوانیم تلههای زندگی را کامل درک کنیم.
برای حس کردن تلههای زندگی بایستی دوران کودکیتان را به خاطر بیاورید. از شما میخواهم چشمهای خود را ببندید و اجازه بدهید تصاویر به ذهنتان بیایند. اصلاً عجله نکنید. اگر اجازه بدهید بهتدریج تصاویر در ذهن شما نقش میبندند. سعی کنید تصاویر واضحتر باشند و مربوط به سنین اولیه دوران کودکیتان. چند بار این تمرین را انجام بدهید به تدریج خاطرات دردناک دوران کودکیتان را تجسم خواهید کرد. با این کار، درد یا هیجانهای مربوط به تلهی زندگیتان را احساس خواهید کرد.
سیگنال های گفتاری
تجربیات و شواهد بالینی فراوانی نشان می دهند که با استفاده از واحدهای گفتاری مختلف می توان به برانگیختن MMN پرداخت، از یک طرف شامل ارائه کلیدهای راهنما اتیک در یک گفتار پیوسته تا به سمت واحدهای آواشناسی (واج ها) تا زنجیره های گفتاری بزرگتر (کلمات) و حتی ویژگی های زبر زنجیری و معنایی (گرامری) گفتار و زبان را شامل می شود. MMN در طبقه خاص خودش، بعنوان یک ابزار عینی برای ارزیابی نیمه آگاهانه درک گفتار و هم چنین بعنوان یک روش خوب برای بررسی مکانیسم های نوروبیولوژیک قیمت سمعک در انسان و فرآیندهای حین درک گفتار معرفی شده است. اولین تحقیقات در مورد برانگیختن پاسخ MMN توسط محرک های گفتاری به اوايل دهه 1980 می رسد. یکی از مهمترین یافتهها آن بود که هر گاه از محرک گفتاری مثلا به شکل دو واج (واکدار) مختلف رایج در یک زبان استفاده کنیم، دامنه MMN بزرگتر از حالتی است که از محرک هایی مثل تغییر اصوات گفتاری در درون یک دسته از واج ها استفاده کنیم. طی سالیان بعد، یافته های عمومی MMN را به سایر زبان ها و به کودکان و به طبقه ای خاص از اصوات گفتاری مشتمل بر همخوان ها تسری دادند. در مقایسه، MMN در پاسخ به محرک های گفتاری و غیر گفتاری همچنین با ارائه محرک به گوش راست و چپ، در مقابل تفاوت های گوناگون و توزیع منطقه ای پاسخ ها روی سطح جمجمه متفاوت است و با غیر قرینگی نیمکره ها روبرو میشویم، همچنین هرگاه از تفاوت فرکانس استفاده می کنیم پاسخ های ثبت شده از نیمکره چپ بزرگتر از نیمکره راست است. هر گاه محرک های گفتاری را در حضور نویز زمینه ارائه کنیم، برتری سمت چپ برای MMN در پاسخ به سیگنال های گفتاری ظاهرا کمتر، اصلا حذف، و یا بر عکس (برتری نیمکره راست) میشود.
شش مزیت برای استفاده از پاسخ MMN بعنوان یک ابزار برای بررسی دقیق تر مکانیسم های عصبی دخیل در درک گفتار پیشنهاد شده است. پاسخ MMN یک شاخص عینی برای حافظه و ویژگی های صرفا قابل ردیابی (JND) و سایر ویژگی های سریع التغییر مرتبط، محسوب میشود، و اطلاعاتی در زمینه زیرساخت های عملکردی مغز، مستتر در سطوح عصبی مختلف فراهم می آورد. فعالیت های عصبی که پاسخ MMN را ایجاد می کنند، همواره در معرض تغییرات متناسب در نحوه پاسخ آنها در مقابل تجربه قبلی، یادگیری و تمرین قرار دارد.
درباره این سایت